از جنس حبیب
بسم الله
از عزیز گفتم براتون همونکه قدش به زور میرسید به 150 و ...
یه ارادت عجیبی داشت به بی بی جانم حضرت رقیه (سلام الله علیها) اصلا تا اسمش میومد صدای گریه اش به شیون بلند میشد و اونوقع بود که همه به دست و پا میافتادن که بد حال نشه .
اهل های و هوی تو گریه نبود ، ریز میسوخت و آب میشد و ابر چشماش مثل بارون بهار ریز و پیوسته میبارید
دوست داشتم کنارش نشستن تو روضه رو . یه جور خوبی کاری به کارت نداشت و یه جور خوبی میزاشت تو حال خودت باشی . از اون بزرگترا که نه طاقت اشک بچه هاشون و دارن و نه میزارن دو دقیقه به حال خودت زار بزنی نبود ، میگفت لاید برا این خونواده جون داد .
عاشق دستمال اشکش بودم که خاله از سر وسواس آب کشیده بود و دل پیرزن و لرزونده بود که حالا دست خالی چه کنم تو تنگی و تاریکی قبر ؟؟
محرم یه جور دیگه عزیز و به خاطرم میاره ، یه جور پر از حسرت و آه و اشک و بغض .
خیلی عمر کرد قریب به 96 سال با شناسنامه باقی رو خدا خبر داره . الحمدلله که از اون جنسای خاص و ناب خدا بود که نصیب خونواده ما شده بود .
گفتم حسرت ..
جالبه بدونید برا من جنس عزیز از جنس حبیب بن مظاهر بود . یه جورایی هر وقت نگاش میکردم اون دلداده و شیدای ارباب تو ذهنم مجسم میشد .
اینروزا حسرت جای خالی اون آدم که انگار تو تاریخ گشته بود و ناجور بوی کربلایی ها رو داشت نفسم و تنگ میکنه ...
ادامه دارد ...
سلام
خدا رحمتشون کنه
آره واقعا وجود اینجور آدما تو خانواده نعمته.
متنتون منو یاد مادربزرگ پدرم انداخت...