دخمه

سَمتِ آتش ببری یا نبری ، خود دانی .......... من دلم سوخته ، گفتم که بدانید فقط

دخمه

سَمتِ آتش ببری یا نبری ، خود دانی .......... من دلم سوخته ، گفتم که بدانید فقط

دخمه یعنی داغگاه ، یعنی محل سوزاندن . به روایت امروز ،دخمه همان قبر است .
اینجا من تنها ، نبش قبر میکنم ، خودم را ... خاطراتم را ... حتی گاهی شما را
دخمه محل سکونت ارواح زندگان است .
اینجا مکانی است برای روضه خواندن و روضه شنیدن ، در کل بنده روضه خوان خوبی هستم از روضه های اهل بیت گرفته تا روضه های ... ، اگر به مذاق شما خوش نمی آید از همین ابتدا شما را به خیر و ما را به دیوانگی .
از همین ابتدا از لحن صریح و خشنم پوزش میخواهم ، باشد که در جوار شما اصلاح شوم .
در پایان " درست که اینجا مجهز به دوربین مدار بسته نیست ولی قطعا عالم محضر خداست "

پیوندها

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ظهور» ثبت شده است

۰۳
آبان

بسم الله

مرد خطر میخواهد 

آری 

عشق بازی نیست ..


پ.ن ۱ :یا ابانا استغفرلنا 

پ.ن ۲ :دلتنگ تو بودن عجب حال قشنگی است 

۱۲
مهر

بسم الله

هر چی جمعه به ساعتهای پایانیش نزدیک میشه اون شعله کوچیک امید تو دلم رو به افول میره و خاموش میشه . انگار خیلی کودکانه از پس قایم باشک تو دعای ندبه و اون کجاست .. کجاست گفتنام منتظر یه معجزه بودم که این هفته دیگه جواب میده ولی حیف که فرج بازی نیست که با دو تا صدا زدن خبری بشه...

تو این ساعتا دنبال یه مرحم میگردم برای دل سوخته ام و مدتهاست هیچی جای دعا رو برام نمیگیره . میخواد آل یاسین باشه و میخواد سمات باشه با اون لحن قدیمی و اون جملات شگفت انگیز و قشنگش 


پ.ن اول:مثل من گدا سر کویت زیاد هست .. اما کریم مثل تو پیدا نمیشود 

پ.ن دوم :قل اعوذ برب دلتنگی ..

۰۵
مهر

بسم الله

نقل امروز و دیروز و یه دهه و یه قرن نیست ، نقل هزاره و اندی پیشِ

البت توفیری هم نداره برا مثل منی که تا کارم تو هم نپیچه و کم نیارم وسط معرکه خبری از طالب بودن نیست .

مخلص کلام ، آدمیزاد تا کم نیاره تو نون و سفره و درد و بلا و پر گرفتاری به پرش نگیره حواسش پی گردو بازی ِولی همینکه اوس کریم فیتیله ابتلاء و کشید بالا هوارش بلند میشه که "یا مُنتقم .. اِنتَقِم " 

غافل از اینکه حضرتش که الهی هممون براش فدا بشیم تو همون هزاره و اندی گیر افتاده محض خاطر بی مقدارِ امثال من که هنوز تا اوقاتشون برا بازیای دنیا خط خطی نشه سراغش و نمیگیرن.

کجان اون جوونمردایی که کمر همت و ببندن و راه بیافتن برات دنیا رو بروبن از همه پست و پلشتیا ؟

کجان اونایی که صداشون نه برا گیر و گورای خودشون که برا صغیر و کبیر مظلوم یمن و فلسطین و کشمیر و میانمار و نیجریه و ...به هوار بلند بشه ؟

کجان اون لوطیایی که خونشون و تو مشتشون بگیرن و برات سینه سپر کنن و چشم ببندن رو همه ریاکاریای دنیا و بگن امر امر شماست ؟

کجان اونا کشته مرده هایی که با خونشون راه رو برات آب و جارو کنن و آیینه ببندن همه دنیا رو محض ظهورت ؟

کجان سربازایی از جنس سربازای خمینی تا به فرمان ولی بهر نبردی بی امان آماده باشن؟ 


پ.ن اول: اگر حجاب ظهورت وجود پست من است .. خدا کند که بمیرم ، چرا نمی ایی...

پ.ن دوم : اللهم اجعلنی من انصاره و اعوانه ، و ضابین عنه، والمسارعین الیه فی قضاء حوایجه، والممتثلین لاوامره، والمحامین عنه و السابقین الی ارادته و المستشهدین بین یدیه 

پ.ن سوم : هوایی رخ یوسف هوای کنعان است 

۱۱
مرداد

بسم الله

داستان شمع و گل و پروانه کودکی هایم 

داستان سوختگی های درجه یک تا سه بود 

شمعی که فلسفه وجودش بر سوختن و نثار کردن بنا شده بود و این را سر نخ بیرون  زده از عمق وجودش نشان میداد .

پروانه ای که عشق چنان واله و شیدا کرده بودش که دل داده بود به سوختن کنار معشوق

و گل .. امان از گل که در حسرت دلدادگی و فراق میسوخت  . در اصل گل سوختنش نه با شعله بود که دود فراق خفه اش میکرد

و این سوختن قبل از شعله به خاکستر می نشاند وجود را .

تو قصه فراق از حضرت در راه همیشه دنبال نقش خودمم . دنبال ماموریت من تو این زمانه غفلت از غیبت . و حالا بعد از اینهمه سال خوب میدونم من نه اون پروانه ام که نزدیکی و شوق وصل سبب سوختنش هست ، من اون گلی ام که غم دوری داره خفه اش میکنه . 


پ.ن ۱ : من دلم سوخته گفتم که بدانید فقط